این یک داستان واقعی و غمگین است
****************************************
پدر وارد اتاق دخترش شد و نامه اى رو روى تختخواب ديد
نامه رو با دستانى لرزان خواند
متن نامه اين بود:
با پشيمانى و تأسف شديد بايد بهت بگويم كه من با پسرى كه دوستش دارم فرار كردم
با اون عشق حقيقى را پيدا كردم و او را خيلى دوست دارم حتى با وجود اينكه در بينى و گوشهايش حلقه ميگذارد و انواع و اقسام خالكوبى روى بدنش دارد بابا فقط اين نيست
...
من حامله هستم!
و او به من ميگويد كه در زندگى خوشبخت خواهيم شد.او تصميم گرفت كه در جنگل باهم زندگى كنيم و بچه هاى زيادى به دنيا بياوريم و اين يكى از آرزوهاى من است
او به من گفت كه ترياك ضررى برايمان ندارد و اون رو به خاطر دوستاش كه برايمان كوكايين ميارند در مزرعه ميكاريم
بابا خاطر جمع باش كه ما داريم دعا ميكنيم كه دانشمندان دوايى براى ايدز پيدا كنند چرا كه مرد زندگيم واقعا استحقاقش رو داره
بابا نگران نباش
من 15 سال سن دارم و ميدونم كه چطور از خودم مراقبت كنم روزى ميرسد كه بيام و سر بهت بزنم كه با نوه هات آشنا بشى
دخترت
------------------------------------
پاورقى
بابا باهات شوخى كردم
من خونه همسايه هستم فقط ميخواستم بهت نشون بدم كه هميشه در زندگى چيزهايى هست كه بدتر از:
كارنامه باشند
اون روى ميز است
شمایادتون نمیاد اون قدیمادفترایى بودکه پشت جلدشون جدول ضرب
ونوشته بودندوموقع امتحان تقلب میکردیم، کیایادشونه؟ هرکی یادشه
نظـــــــــــــــــر يادش نره خخخ
شكسپیر میگه: "لحظه ای که به شدت احساس تنهایی میکنی, مطمئـــن باش یکی
دلتـــــــــــــنــــــــــــــگــتــــــــــــه ... !!!
الان من همچین حسی دارم
کی دلتنگمه ؟؟!!!
خب خودتون داوطلبانه بیاین بگین دیگه لامصبا!
مسئولین چه غلطی میکنن پس؟!
عاغا من رأیمو پس میگیرم اصن!
استادهای دانشگاه رو بردن تو هواپیما
از بلندگو اعلام کردن که"
این هواپیما ساخت دانشجوهای شما هست..!
همه اساتید فرار کردن!
جز یه استاد
پرسیدن :چرا نشستی؟
استاد گفت:
اگه این هواپیما ساخت دانشجوهای منه
که شک دارم پرواز بکنه
تازه اگه روشن شه!
اگه ﭘﺴﺘﻰ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﺘﻮﻥ ﻛﺮﺩ ﻳﺎ ﺑﻰ ﺍﺩﺑﻰ
ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺘﻮﻥ ﻋﺎﺩﺕ
ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﺗﻮﻥ ﺑﺮﻡ، ﻭﻟﻰ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻳﺴﺮﻯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻭ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺷﺨﺼﻰ
ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺮﻡ . ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯ نظراتون و
ﺍﺯﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﻬﻢ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﺩﺍﺩﻳﻦ ، ﻭﺍﻗﻌﺄ ﺳﺨﺘﻪ ﺁﺩﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻳﻰ
ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻩ ،ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺘﻮﻥ ﻧﻤﻴﻜﻨﻢ
حیف که دیگه نمیتونم جواب کامنت هاتون رو بدم ...
دلم براتون ﺗﻨﮓ ﻣﻴﺸﻪ، ﻫﻤﺘﻮﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ ...
.
.
.
.
.
ﻳﻪ ﻟﺤﻈﻪ .... ﺟﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ؟
ﺑﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻌﻠﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﻃﺎﻕِ ﻓﺮﻣﺎﻥ
ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﻴﻜﻨﻦ ﻛﻪ ﻣﺸﻜﻞ ﺣﻞ ﺷﺪ !
و ما ﻛﻤﺎ ﻛﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺘﺘﻮﻥ ﻫستیـــــم !..
ﺑﺴﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺷﻜﺎﺗﻮﻥ ﻭ ﭘﺎﻙ ﻛﻨﻴﺪ ، ﻧﺮﻓﺘﻢ دیگه!
میدونم میدونم ﻣﻨﻢ ﺩﻭﺳﺘﻮﻥ ﺩﺍﺭﻡ!!!
پشت یه توالت عمومی یه جمله نظرمو به خودش جلب کرد
.
.
.
.
اینجا دیگه آخره خطه
بخوای نخوای باید بکشی پایین
بي ادبم خودتونيد